سوسک

باز من دیشب خواب سوسک دیدم اون هم یه سوسکی که توی  یخچال بود . در یخچال را باز کردم و درست روی همان ظرفی  قرار داشت که من می خواستم بردارم و من  هم جیق زدم و عقب اومدم و ترس این و داشتم که دوباره برگرده تویخچال. این هم تعبیری که از نت پیدا کردم.

 

سوسک‌ در خواب‌، نمایانگر نیازتان‌ به‌ پاکسازی‌ و نوسازی‌ وجودتان‌ به‌ لحاظ عاطفی‌ و روانی‌ است‌.یعنی‌ بایستی‌ جنبه‌ها و ابعاد مهم‌ زندگی‌تان‌ را مورد تجدید نظر و بررسی‌ مجدد قرار دهید. دیدن‌ یا گاهی‌ حتی‌ اندیشیدن‌ به‌ سوسک‌ باعث‌می‌شود که‌ شخص‌ احساس‌ چندش‌ و اشمئزاز پیداکند. هنگامی‌ که‌ خواب‌ این‌ موجودات‌ کریه‌ و خوفناک‌را می‌بینید، ممکن‌ است‌ ضمیر ناخودآگاهتان‌ در حال‌اشاره‌ به‌ این‌ حقیقت‌ باشد که‌ بیننده‌ خواب‌ باید یک‌بخش‌ مهم‌ و اساسی‌ از زندگیش‌ را بازنگری‌ کرده‌ ومورد ارزیابی‌ مجدد قرار دهد. سوسک‌ها گروهی‌زندگی‌ می‌کنند، بنابراین‌ آن‌ بخش‌های‌ زندگی‌ که‌نیازمند پاکسازی‌ و نوسازی‌ هستند، می‌توانند عمیق‌و گسترده‌ باشند. جنبه‌ منفی‌ یا عامل‌ کثیفی‌ و آلودگی‌که‌ توسط سوسک‌ها در خواب‌ نمایان‌ می‌شود، به‌احتمال‌ زیاد شدیدا زندگی‌ تان‌ را تحت‌ تأثیر قرارمی‌دهد. بنابراین‌، شاید این‌ خواب‌ به‌ منزله‌ هشداری‌برای‌ پاکسازی‌ خویشتن‌ درونی‌، عاطفی‌ (احساسی‌) وروانی‌ شما باشد. (لازم‌ است‌ که‌ انگیزه‌های‌ خودتان‌ رابه‌ دقت‌ بررسی‌ نمایید!) جالب‌ این‌ که‌ سوسک‌هامی‌توانند در خواب‌ در ارتباط با غذا و ناپاکی‌ باشند،پس‌ هرگز ظرف‌های‌ نشسته‌ را برای‌ فردا در ظرفشویی‌رها نکنید!

 

هلو،سیب ،شلیل

دیشب خواب های زیادی دیدم اما یکی از این خواب ها برام جالب بود، خواب دیدیم که یه جایی هستم  که پر از میوه است. میوه ها ی خوشگل و رسیده،  البته این میوه ها فقط شامل  شلشل، سیب قرمز و هلو در اندازه های مختلف می شد. همه در حال برداشتن و انتخاب کردن بودند  اما من با تردید میوه ها را زیرو رو می کردم، بعد هم  در حالی که می گفتم من سیب زیاد دوست ندارم یه سیب قرمز متوسط و یه هلو برداشتم و بعد هم  دو شلیل کوچک برداشتم یه دونه خوردم و یه دونه هم تو دستم نگه داشتم.

نظریه یونگ در مورد خواب

 
یونگ هم مانند رئا لیستها با علم شیفتگی و خرد ورزی مخالف بود ، او پیرو و طالب خرد دل بود و در کتاب «انسان و سمبولهایش» به بیان این نگرش خودش می پردازد.در مورد جنبه « ناخودآگاه» روان انسان صحبت می کند و معتقد است جنبه ی ناخودآگاه وقایع در خواب به شکل اندیشه یی تعقلی آشکار می شود.

«آنچه ما روان می نامیم به هیچ وجه نمی تواند بوسیله ی خودآگاه ما و محتویات آن شناسایی شود.
روان ما بخش از طبیعت است و رازهای ناگشوده اش آنچنان بی شمار که نه قادریم روان را تعریف کنیم و نه طبیعت را»

یونگ برخلاف فروید که به تداعی آزاد در مورد خواب معتقد بود, بیشتر بر تداعی های مستقیم خود خواب اهمیت می داد. و معتقد بود که خواب ها آن چیزی را به ما می گویند که در نا خودآگاه ما وجود دارد.

برای تعبیر خواب تنها نمایه ها و انگاره هایی باید بکار گرفته شوند که جزئی از خواب هستند. خواب محدودیت های ویژه ی خود را دارد. شکل خاص خود را دارد و خود به ما می گوید چه چیز با آن در رابطه است و چه چیز از آن دور می شود.


من یک روز به زنی نسبتاً مسن برخوردم که تنها به زندگی بیرونی خود پرداخته بود و به همین سبب به موفقیت مهمی دست نیافته بود. اما توانسته بود با همسر بدخلق خود کنار بیاید و بدین سان دارای شخصیت روانی رشد یافته یی گردد. وقتی برایم گلایه کرد که در زندگی خود هیچ « کاری» نکرده, من برایش داستان چوانک تسو, خردمند را نقل کردم:

یک نجار دوره گرد بنام«سنگ» ضمن سفرهای خود به درخت بلوط غول آسای کهنسالی که در کنار یک محراب روستایی قرار داشت برخورد کرد. نجار به شاگرد خود که در حال تحسین درخت بلوط بود گفت: « درخت بی فایده یی است. اگر با آن کشتی بسازیم خیلی زود می پوسد. اگر با آن ابزار کار درست کنیم خیلی زود می شکند. این درخت بدرد هیچ کاری نمیخورد, برای همین کهنسال شده است.»

اما همان شب نجار خواب درخت بلوط را دید. درخت به او گفت: « چرا تو مرا با درخت های دست پرورده ی خودتان مانند آلیچ, گلابی, پرتقال و سایر درختان میوه مقایسه میکنی؟ شاخ و برگ آن ها حتا پیش از رسیدن میوه هایشان بدست مردم شکسته می شود. و همین ثمرشان سبب آزارشان می شود و هیچ کس نمی گذارد تا پایان عمر طبیعی خود راحت زندگی کنند. برای همین من از مدت ها پیش کوشیده ام کاملاً بی مصرف شوم. آیا فکر می کنی اگر من مفید بودم می گذاشتند اینقدر تنومند شوم؟ وانگهی من و تو هر دو آفریده ی خداوندیم, پس به چه حقی می توانیم درباره ی یکدیگر به قضاوت بنشینیم؟»

نجار به خوبی مفهوم خواب خود را فهمیده بود و دریافته بود که به سرانجام رساندن سرنوشت, خود بزرگترین کامیابی بشر است.

مرگ

 

 

 

دوشب قبل نزدیک صبح خواب عجیبی دیدم خوابی که  تمام روز مرا نگران کرده بود.  خواب کسی که مرده بود، اگر چه من عادت دارم زیاد خواب مرده ها می  بینم، به قول علی انگار که تو قبرستان خوابیده ام . خواب  عمه ام را دیدم عمه ای که سه ماه قبل به  خاطر سرطان فوت کرد. انگار تازه مرده بود  و تمام فامیل جمع شده بودند،قرار بود تشییع جنازه شود و همه سیاه پوش منتظر بودند تا مراسم انجام شود. 

گروهی وسط جمعیت  حلقه زده بودند و در حال غذا خوردن بودند، می دانم که غذا زرشک پلو با مرغ بود و دختر عمه نیز در حال پذیرایی  نوشابه هایی زردی بود که توی کاسه ریخته بود .  من کنار دیوار در کنار سایر فامیل ها نشسته بودم، انگار یه مقدار غذا خورده بودم و دوباره منتظر بودم به ما هم غدا بدهند .

  خبر دادند که عمه رو آوردند و من جسدی را دیدم که  سفید پوشیده بود و روی تختی از  برگ های درخت خرما خوابیده بود. ولی نمی دانم چرا  یه جای دیگه بردند . تو همین زمان دیدم  چند تا از دخترای فامیل داشتند مداد های آرایش خود را روی دستشان امتحان می کردند،روی مچ دستم  هم چند خط سیاه  کشیدند ، یه دستکش سیاه هم تو دستم بود . یهو دیدم که یکی از زنان فامیل به طرفم آمد، می خواست دستمو ببوسه ، من هم داشتم  دستکش رو از دستم پایین  می کشیدم .

 صحنه عوض شد و دیدم توی پذیرایی خونمون مهمان ها جمع شده بودند و دیدم چند تاشون می اومدند و  سلام می کردند.

رویا

   

رویا

نظر اریک فروم در مورد رویا :

ضمیر ناخودآگاه نه دنیای افسانه ای یونگ است که در آن تجربه از راه نژاد به ارث می رسد، و نه آنچه که فروید تصور کرده است، مرکز و مقر نیروهای نامعقول لیبیدو به شمار می رود.

بلکه صرفا با در نظر گرفتن این اصل که « افکار و احساسات ما تابع رفتار و کردار ماست » قادر به درک هشیارانه و صحیح ضمیر ناخودآگاه خواهیم شد.  

اما طبق نظر فروید ، رویا چیزی درباره آینده به ما نمی‌گوید، بلکه محتوای رویا بیان کننده عقده‌های حل نشده ما می‌باشد. شخص در هنگام رویا بخشی از نگرانی‌های درونی خود را آزاد کرده و آرزوهای برآورده نشده خود را برآورده می‌سازد. طبق نظریه فروید ، هر یک از اجزا رویا معنی و مفهوم خاصی دارند و هیچکدام از آنها ، یعنی مواردی از قبیل اشخاص موجود در رویا ، محل وقوع رویا ، رفتارهایی که انجام می‌شود و... بی اهمیت نیستند. هر رویا سبب برآورده شدن امیال و آرزوهای فرد می‌شود. آرزوهایی که به دلیل ناپسند بودن و غیر قابل قبول بودن از سوی اجتماع ، سرکوب شده و به ناخودآگاه فرد رانده شده و در آنجا حفظ شده‌اند و شخص در حالت بیداری نسبت به آنها آگاهی ندارد.  

 

 

سبزی پلو با میگو

  

 چند شبی است  همش خواب غدا می بینم .خواب دیدم با خانواده سر یه سفره نشستم و داره غدا می خورم فکر کنم که  سبزی  پلو با  میگو بود . من از بشقاب می خوردم اما حسین داداشم از قابلمه و من دائم نگران بودم که  به بقیه غذا نرسه . 

 * باز خواب دیدم که رفتم دم در سفارت و با افیسر دعوا کردم که چرا به ما ظلم می کنند.

 * شب فبل هم خواب دیدم با دوستم دارم قورمه سبزی می خورم.

*  دوباره شب قبلش  دیدم دارم با حسین غذا می خورم وهم اینکه داشتم براش لقمه می گرفتم.

سوسک و مارمولک

 سوسک و مارمولک

 چند وقتی است که  دائم توی خواب،  سوسک می بینم . چند شب قبل خواب دیدم که یه سوسک تو آستینم رفته و من داشتم آستینم را تکان می دادم تا سوسکه بیفته .

 یه شب دیگه هم خواب دیدم که یه مارمولک خیلی بزرگ شاید هزار برابر از مارمولک های واقعی بزرگ تر، بالاتر از در خروجی روی دیوار بود و من داشتم فکر می کردم چطوری از در خارج شم.

       

-             این هم خوابی که خواهرم دیده : توی خواب می بینه که داره از یه کوه بلند  بالا می ره و پاشو روی چیزی گذاشه که می لرزه  . ولی به دفه داداشم می آد و زیر پاشو محکم می کنه تا بره بالا.

انسان و سمبل هایش

انسان و سمبل هایش

 داشتم کتاب انسان و سمبل هایش اثر یونگ را می خواندم در آن کتاب نوشته شده است که هر خوابی دارای نماد  و سمبل است و تعبیر این نماد ها بر اساس شخصیت،  ناخود آگاه و خود آگاه هر کسی متفاوت است به همین دلیل  کسی نمی تواند خواب  دیگری را تعبیر کند، مگر در مورد خواب هایی که نماد های عمومی دارند و برای  همه انسان ها تعبیر یکسانی دارد.

خواندن این کتاب برای من که در عین کم خوابی و یا حتی گاهی بی خوابی، دائم در حال خواب دیدن هستم جالب بود.  لحظاتی پیش می آید که هنوز ارتباطم با محیط واقعی کم نشده است اما باز خواب می بینم . شاید هیچ گاه  بعد از بیدار شدن نتوانم بگویم که خوابی ندیده ام، خواب هایی که بیشتر اوقات  در ارتباط با واقعیت هایی است که اتفاق نیفتاده است .

 مطالعه این کتاب مرا بر آن  داشت تا خواب هایم را جایی یاد داشت کنم  و روزی به تعبیر آن بپردازم که  دانشم نسبت به نماد و  سمبل های انسان تکمیل شده باشد.

-         دیشب اما چند  خواب دیدم :

-     خواب دیدم به خانه بر گشته ام ، در خواب خانه مان خیلی بزرگ و وسیع بود و پر شده بود از انواع و اقسام میوه ها و غذا ها  و من در حال آماده شدن برای برگشت به خانه خودم بودم . مامان داشت برام  وسایلم را می بست یه عالمه میوه که فکر می کنم البالو، هلوو انگور بود را بسته بندی کرده بود . حتی یادم می آید که یه دبه بزرگ که دقیقا  نمی دونم چی بود را پر کرده بود و داشت سرش رو روش می ذاشت. فکر می کنم چیز های شبیه بادمچان بود که به سیاهی میزد و آب هم داشت.  از طرف دیگر من هم داشتم  سطل های سفید شکر و نمک را  بعد چشیدن محتوای آن  خالی می کردم ،  تا بتونم میوه ها را درون آن بچینم و با خودم بیارم . توی این خواب چند تا از فامیل ها مون هم بودند.

-          چن تا خواب دیگه هم دیدم اما هرچه فکر می کنم نمی تونم  بنویسم یعنی به نوشتار تبدیل نمی شه .

-      دو شب قبل هم خواب دیم به دیدن کسی رفته ام که خیلی دوستش دارم کسی که برای دیدش محدودیت دارم ، توی خواب خیلی راحت  وبدون هیچ مشکلی با هم حرف  می زدیم،  افرادی دیگه هم با ما بودند و همین باعث شده بود که من تو خواب  به خودم بگم چه خوب حالا که بقیه هم اینجا هستند پس دیگه مشکلی وجود نداره.

تخلیه ذهن

 

دوستی می گفت تمام اندام های بدن برای رهایی باید تخلیه شوند یعنی درون هر جزیی از بدن  مواد زائدی وجود دارد که  باید روزانه  پاک شود. چشم ٬  گوش ٬  بینی و.... هر کدام راهی برای تخلیه مواد زائد خود دارند اما  ذهن چی ؟ دل چی ؟ برای  انچه که در ذهن می گذرد و آن چیزی که در دل می گذرد چه کار باید کرد؟ چیزهایی که نمی توانی به کسی بگویی ....

 هر شب با  بار عظیمی از  افکار مختلف سر  روی بالش می گذارم هر چقدر فکر می کنم  نمی شود از این افکار مزاحم که حتی شاید خیلی  از آنها تاریخ اعتبارشان گذاشته است٬  بگذرم اما یا  به خاطر نا خوشایند بودن٬  دائم زنده می شوند و یا برای اینکه دیگر تکرار نمی شوند و یاد آور لحظات شیرینی هستند.

 چه می توان کرد یا به گذشته ای می اندیشی که شیرین نیست و آزارت می دهد ٬  گذشته ای که  گاهی آثارش در حال نمود دارد و یا  حسرت  لحظاتی را می خوری که  بیشتر می توانستی لذت ببری . این است که از یاد می بری کجا قرار داری و با همین افکار حالت را نیز از دست می دهی. این افکار آنقدر ذهنت را درگیر می کنند گه گاهی از یاد می بری در کجای زمان ایستاده ای....

 گفتم شاید با این نوشته ذهنم تا حدودی پاک شود

تکیده شده ام روی تکرار

 تکیده شده ام روی تکرار

 تکرار شدم  روی تکرار روز های تکراری   

روی حواسی بی جان  با دست هایی آویزان روی لحظه هایی که دیگر نیستند

 به چه مانده ام به صدایی از ته زمان

به صدای از ته ماند های لبخندی که هنوز مرا می خنداند

شاد می شوم

 من به همین صدا عادت کرده ام

صدایی که تنها روی چشمهایم  تخم گذاری می کند  و بالشی که  همیشه ترا می پاید

 این بار چه در چشمانم پنهان کردی