نوستالژی

یه نگاهی به اسمون می ندازه، سرش رو بلند تر می کنه، انگار مسیر ابری رو تو آسمون دنبال می کنه. یه نفس بلند می کشه که بیشتر به ناله شبیهه. دستشو رو چمنا می کشه مثل مادری که می خواد بچشون نوازش کنه. وگاهی با حالتی که بیشتر نا آرومیش رو نشون می ده چمنا رو می کنه ، بعد هم شروع میکنه به حرف زدن و هی اونا رو تو دسش له می کنه، ریزه ریز و این ادامه داره.
می دونی دلم می چی می خواد؟ می دونی این...
هوا منو به یاد چی میندازه. اصلن می دونی دلم می خواست با این هوا زیر آسمون کدوم شهر بودم. می گم نه بگو. و می گه؛ یه حس نوستالژیک دارم. دلم می خواست الان ایران بودم، تهران. اونوقت ... اصلن بذار پام به ایران برسه می دونی چی کار می کنم؟ اولین کاری که می کنم ..
و من فکر می کنم به حسش ، به نوستالژی ی که داره. به خودم فکر می کنم به نوستالژی های خودم ، فکر می کنم ایران برسم اولین جای که برم و اولین کاری که بکنم چیه . فکر می کنم لابد دلش می خواد بره فرحزاد روی اون قالیچه ها بشینه و به یه پشتی تکیه بده ، یه دیزی با دوغ ، پیاز و ریحون و لابد بعدشم یه قلیون و چای. سر راه هم از اون آلوچه های ترش بگیره ، به کم نمک تو دسش بریزه و هی بخوره و اصلن فکر نکنه به مارکس،هابرماس و اینکه کانت چی گفت. فقط به الوچه های فکر کنه که داره زیر زبونش حس می شن .سر راه هم یه سری به اون مغازه روستایی بزنه. تخم مرغ محلی، ماست چکیده، نون داغ. یا شاید هم دلش می خواد بره دربد و درکه. از اون باریکه بگذره آواز بخونه. یه کم روی یکی از اون سنگ ها بشینه همون وسط کنار اب، پاشو بذاره تو آِّب و تا وقتی یخ نکرده درش نیاره. من اینجا بودم. داشتم کوه رو بالا می رفتم، هوا خوبتر شده بود و چه حسی قشنگی! پاهام داشت رو سنگها کشیده می شد انگار زیادی بالا اومده بودم باید یه کم بشینم نفسی تازه کنم یه چای تو همون استکان های کمر باریک با خرما بخورم و گاهی هم به حرفهای پیرمردهایی گوش بدم که روی اون تخت بغلی دارن خاطرات قبل از انقلابشون رو می گن. از روزهای خوبشون، روزهایی که دیگه وجود ندارن. و من اصلن نتونم تصور کنم اون روزهای خوب چه شکلی بودن اصلن چه طعمی داشتن. نوستالژی تو نوستالژی. من هنوز وسط دربد بودم. دلم می خواست همون جا روی همون تخت بشینم هی قلیون،چایی ، چایی و صدای آب هندونه های رو دنبال کنم که توی آّب قل می خوردن.
رو دستم زد کجایی؟ من می گم می دونی وقتی ایران رفتم اولین جایی که دلم می خواد برم کجاست؟ می گم کجا؟
می گه همون جا تو فرودگاه امام خمینی یه راست می رم دسشویی یه سیر می رینم... آره می رم دسشویی، یه دسشوییه حسابی می کنم. به نظرت دسشویی های فرودگاه ایرانیه هنوز یا نه فرنگیش کردن؟.. اما من هنوز دربند بودم با دیزی و طعم دوغی که دیگر داشت با بوی دسشویی های فرودگاه قاطی میشد. با توام فکر می کنی فرنگیش کردن یا ایرانیه هنوز.. دهنم گس میشه و گس تر و قیافه ای زنی میاد تو ذهنم که دم دسشویی فرودگاه نشسته تا تو یه اندازه ای که ریدی یا نریدی سکه ای تو دسش بندازی ... .

خواب

خواب دیدم ، من بودم و مامان و پسر بچه ای که نمی دونم آرش بود  یا امیر. قرار بود مهمان بیاد مهمان هم مادر بزرگ بود. و عمه هم همچنان در خواب مریض بود. من می خواستم برم میوه بخرم که مادربزرگ آمد مهمان میوه داشته باشیم. بعد یهو دیدم همون پسربچه گریه کنان اومد و گفت عمه مرده. همه جا اگهیش رو زدن. من هم از  تو پنجره بیرون رو نگاه کردم یه جایی بود مثل قبرستون و بزرگای فامیل نشسته بودن و داشتن انگار قبر رو آماده می کردن.

خواب مرده می گن خوبه خدا کنه خوب باشه