امروز یه خانم و اقای مسن تو فروشگاه همدیگر رو با لبخند عشقولانه اسمان من و فرشته من صدا می زدند. زن به مرد می گفت: اسمان من، بیا این رو ببین لازم نداریم بخریم؟ مرد هم می گفت چشم فرشته من، حتمن. بیا ببین این که برداشتم خوبه ؟ 
هیچی دیگه اسمان و فرشته با هم بودند. من هم ابر شدم باریدم، رفتم زمین. الان تو خاکم منتظرم ریشه بزنم.


اونی که ساعت چهار و سی و نه دقیقه صبح رو نیمکت جلوی پارک، زیر درخت می شینه و سیگار می کشه، باید ادم خاصی باشه. حتمن یه دنیا حرف تو تاریک روشنی صبح دود می کنه. این ادم هاهم خودشون خاصن، هم حتمن مخاطب خاص دارند.

یه دوست دو رگه ایرانی- امریکای جنوبی دارم. از پدر ایرانی است. چند سالی در کودکی ایران زندگی کرده. پارسی نمی تونه زیاد بنویسه، اما خوب حرف می زنه، اون هم با لهجه غلیظ اصفهانی. دیدن ادمی که زبان اصلیش اسپانیولی ی، اما با لهجه اصفهانی حرف می زنه خیلی برام جالبه. گاهی که می بینمش عمدن می رم باهاش حرف می زنم تا با اون لهجه ش بگه" شوما حالتون خوبِ، شوما چطورید؟ شوما مواظب خودتون باشید. 
اون روز می گفت، مامانم رفته بودِس ایران، اصفهون، دیدن عمه و عموهام. من هم خیلی دوست داشتم بِرم اما خوب شوما می دونید که هزینِش زیادِس.