دوستی گفت: این تنهایی بهای احساس رضایت از زندگیست، حس آرامش، چیزی که من الان حسش میکنم . اگرچه تو ایران دلتنگ نبودم ؛ اما حس راکد بودن، ایستایی و تکرار روزهایی که هر صبح وبعد ازظهرش از بر بودی، آزارت میداد.
دارم کم کم عادت میکنم، عادت به این که بهای این حس آرامش رو بپردازم، بهایی که چندان کم هم نیست؛ اما من به پایان راه میاندیشم، پایان راهی که برایم روشن است.
میتونم بگم از وقتی که اومدم اینجا زندگیم ریتم آرومی پیدا کرده ، هر کاری رو بخوام انجام بدم به راحتی انجام میشه ، بر خلاف ایران به هزار دره بسته روبرو نمیشی .
دیروز اولین سمینار دکترامو دادم ، قبلش کلی دلهره داشتم، اما همون حس آرامش باعث شد که این دلهره هم از بین بره ،با خیال راحت سمینار دادم، اون هم بین دانشجوها و استادی که مطمئنم خیلی بیشتر از من میدونند.
این جا یه اصلی وجود داره، اصل همراهی،همدلی و کمک، چیزی که من تو این مدت حسش کردم،استادی مهربون که بیشتر از آنچه خطاها و نقطه ضعف هات و ببینه به خوبیها و توانمندیهات فکر میکنه و رو همونها تمرکز میکنه، همینه که شوق رفتن رو درت زیاد میکنه.
دیروز اگر همه یه بار تشویق شدند، من ۲ بار تشویق شدم ، شاید استاد خواست اعتماد به نفس وشوقمو زیاد کنه، به هر حال فعلا همه چی خوبه و همین حس آرامش دلتنگی هامو کم کرده .
شاید برای قضاون کردن خیلی زود باشه ولی این داوری در حد همون قد تجربه ای بود که من تو این مدت داشتم.
به قول دوستم دلتنگی و دوری ما بهای احساس رضایت و آرامشی است که حسش می کنیم و من آماده شدم برای پرداختن این بها.