دوستی که زیاد عصبی میشد و غر غر می کرد می گفت: مشاورش بهش گفته، هر شب، یه وقتی رو اختصاص بده به فحش دادن به همه اونایی که نارحتن کردند. البته نه اینکه بری بهشون بگی. هر شب یه برگه بردار و از درد هات، از عصبانیت هات از هر چی که بدت میاد بنویس. بعد هم پارشون کن. سبک می شی. می گفت: این کار رو می کنم بهم کمک می کنه.

الان فکر می کنم نوشتن خوبه. بهت کمک می کنه چیزهایی رو که تو ذهنت تلبار شدند، رو کاغذ بیاری. وقتی می نویسم احساس می کنم یه کم آرومتر می شم. باعث میشه از شر زن های غرغرویی که از صبح تا شب تو سرم جیق می کشند، یه کم راحت شم. زنایی که بهم بد و بیراه می گن. حقشون ر و می خوان. محکومم می کنند و گاهی باعث می شند دو دستی موهام رو بکشم که با این همه زن جیق جیقو چی کار کنم. زن های که کودکیشون رو می خوان، خوشی های جوونیشون رو می خوان، این زنایی که منو هر روز به چوبه دار می برند، شکنجم می کنن و باز ازم می خوام رو پام وایسم و زندگی کنم، چی کار باید بکنم.

وقتی شروع کردم به نوشتن خاطراتی که از کودکیم تو ذهنمه، فکر نمی کردم با این خاطرات با دنیای آدم های دیگه هم شریک شم. اما دیدم دوستام گاهی تو کامنت، ولی بیشتر تو پیام خصوصی برام می نویسند که چقد خودشون رو بین این نوشته ها پیدا می کنند. حس خوبی بهم دست می ده. برام می نویسند که اونا هم این تجربه ها رو داشتند، اما جسارت نوشتن رو ندارند.

دوست دارم خیلی چیزها رو بنویسم. می خوام از دخترکانی که در دنیای همه چی ممنوع مردانه زندگی می کردند، بیشتر بنویسم. اما هنوز با خودم کنار نیومدم. می ترسم از اینکه خیلی زود باشه که از همه خط قرمزها بگذرم.
نظرات 1 + ارسال نظر
على جمعه 29 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:28 ب.ظ

بگذر...
ازاد و رها بگذر...
از هر چه رنگ زشت
از رنگ سرخ هم بگذر...
چون باد افتاده در موج گیسویت
چون دانه گندم از خوشه ها بگذر...
از جنس گلهای از درد گل ها گو
چون فصل بهارانی، از فصل خزان بگذر....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد