یکی از اون روزا :

23 mars

چند وقت پیش که دچار بی خوابی شدید و تپش قلب شده بودم. رفته بودم دکتر. یه سری آزمایش انجام دادم. وقتی برای بار دوم رفتم پیشش که با توجه به نتیجه آزمایش بگه مشکل چیه؟ مشکل از قلبمه یا کلم؟ کلم از دست قلبم نمی خوابه و یا قلبم از دست کلم بیشتر می تپه. اما اون روز دکتر با چهره ای مهربان و پر از لطافت مردانه! از جایش بلند شد و دستی دراز کرد که تبریک می گم. یه جوری سمت من آمد که من هم حس بازیگر زن سریال های ایرانی رو پیدا کردم. موقعی که منشی آزمایشگاه میاد به خانمه می گه تبریک می گم مادر شدید. همچی حسی داشتم، گفتم الان می گه تبریک می گم مادر شدید. ولی خوب سریع گفت : تبریک می گم شما سالمید، قلبتون سالمه، همه چیتون سالمه. گفتم اااااااااا. بعد گفت : خوب بیا بشین تا مشکل بی خوابیت رو حل کنیم. گفتم اوکی. گفت از قهوه شروع می کنیم. روزی چند فنجون قهوه می خوری؟ گفتم ما اصلن از بچگی تو کار فنجون نبودیم. لیوانی می زنیم تو رگ. گفت صبح دیگه؟ گفتم بعضی اوقات صبح، گاهی وسط روز، گاهی هم شب. گفت: شب منظورت قبل از 9 دیگه ؟گفتم اون که بهش می گن مغرب نه منظورم مثلن تا 12 و گاهی هم بر حسب نیاز تا 1-2 .گفت: خوب بیا از امروز قهوه رو صبح بخور و بعد ظهر و شب رو بی خیال شو. گفتم :پس چای رو کی بخورم؟ گفت: مگه چای هم می خوری؟ گفتم: اره. چند لیوان؟ گفتم: چای رولیوانی نمی خورم گفت: آفرین فنجونی می خوری دیگه؟ گفتم نه اون رو فلاسکی می خورم. گفت یا ابرفرض(چهرش یه جوری شد که باید می گفت یا ابرفرض، اما خوب چون خارجی بود و کافر و ابرفرض رونمی شناخت، نگفت، اما من چهر ه خوانی کردم) منظورت از فلاسک همون لیوان های در داره که چایی رو خوب نگه می داره؟ گفتم: نه بابا از اون فلاسک هایی یه لیتری که کندین تایر می فروشه ها ااااا خیلی هم خوبه. شما هم خواستین بخرین. گفت: یعنی تو روزی یه لیتر چایی می خوری؟ گفتم نه بیشتر بین یک تا 3 فلاکس. اینبار گفت: یا قمر بنی هاشم( مثل قبل چهره خوانی کردم) برو خانم. برو !برو! مشکلت رو با فلاسکت حل کن. روزی سه لیتر چای می خوره! بعد می خواد خوابش هم ببره. اخه تو که از کله صبح تا نیمه شب همش کافئین می خوری چطور می خوای خوابت هم ببره. برو! برو خانم... من هم گفتم: خودت برو، منو از فلاسک چای می ترسونی؟! من زندگیم رو باختم برو از خدا بترس:)

نظرات 2 + ارسال نظر
شوالیه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:11 ب.ظ http://shovaliye65.blogfa.com

خدا بگم چی کارت نکنه
ترکیدم از خنده

راس میگه دیگه بنده خدا !!!!

حتما کم خونیم داری انقد چایی میخوری چه خبره بابا ادم باید همش دنبال wc بگرده اینجوری

فیس بوکم داری ؟

راستش میخواستم قبلا ازت بپرسم

به هر حال دوس دارم این لیلا رو ببینم اگه امکانش بود بهم بگو

ممنون که اپ کردی اونم با یه مطلب لیلایی...

:) میلت رو بده تا ادرسم رو برات بفرستم

شوالیه سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:59 ب.ظ http://shovaliye65.blogfa.com

sap.bahrami@yahoo.com

تو کامنتا وبلاگمم بزاری خوبه ها

ممنون



و باز هم ممنون به خاطر پستای امروزت



تازه خوشحال شدم وبلاگ شعرت رو دیدم

و وقتی دیدم از سال 83 داری مینویسی با خودم گفتم جای تعجبی نیست که انقد خوب مینویسه خب طرف یه عمره اینکاره اس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد