دلتنگی

گاهی  دلتنگ میشی، وقتی‌  به روزهای فکر میکنی‌ که روز‌های عادی زندگی‌ بودند اما یاد آوری  اون،  دلتنگی هایت ‌رو  زیاد می‌کنه ، فکر میکردم برای من که سالهاست، تنها شدن رو تجربه کردم این  تنهایی سخت نیست،اما این تنهایی  با  آ نچه حس کرده بودم ،فرق می‌کنه. اینجا تنهایی، تنهایی درونی نیست ،تنهایی فرهنگی‌، اجتماعی، زبانی ،،، است. 

 تنهایی که بی اختیار اشکتو در میار. 

دلم گرفته برای تمام روزهای رفته‌ام، روزهای که بی تفاوت از کنارش می گذشتم ، گاهی حتی روزهای عادی زندگی‌ برایت خاطر میشود و من به این خاطرات فکر می کنم.

 می‌دونم دیگه هیچ وقت من از اداره برنمیگردم، هیچ وقت تو شلوغی های مترو به میله‌ها خودمو آویزون نمیکنم ، دیگه  صدایی رو که هر روز صبح  وبعد از ظهر می‌شنیدم  نمی شنوم "خانم بذار اونا پیاده شند  بعد سوارشو".  

****

 دو هفته است که من مونترالم،  اما هنوز عادت نکردم. همه  چیز خوب پیش میره  اما خوب سخت هم هست. 

 

 استاد راهنمام خیلی خوب و مهربونه، کلا همه استاد های اینحا مهربونند، استادم هر کی رو می بینه  میگه این لیلاست از ایران اومده و اونا هی از من می پرسند ، چرا رئیس جمهورتون این جوریه. 

*****

 این دو هفته سخت بود، دلهره چیزهایی رو داشتم که به خوبی گذشت: 

 -اولین دیدار با استاد راهنمام و بحث روی تزم  

-دیدار با  مدیر گروه ارتباطات که خیلی خوشتیپه 

-خونه  که بعداز کلی گشتن . سویت های دانشگاه رو گرفتم. 

- کلاس هایی که طی کردم . 

 -اما غذاهایی که خورده ام: 

-انواع کنسرو از ماهی گرفته تا مرغ و سبزیجات.   

-دو بار ماکارونی درست کردم 4 بار خوردم

- نامحدود: قوری چای 

-دارم خودمو عادت میدم شیر هم بخورم ، امروز به زور یه فنجون خوردم.

****

هنوز هم وقتی‌ وارد مترو میشم ناخود گاه چشمام به دنبال واگن خانوما میگرده و موقع بیرون رفتن دستم  رو میبرم تو کیفم که کارتمو دربیارم تا موقع خروج بزنم.

دیگه هیچ وقت خواهرم منتظرم نمیمونه تا با هم  ساعت ۵ ناهار بخوریم و دیگه نمیترسه از این که من غذای‌ دم نکشیده رو ناخنک بزنم .

دلم تنگ شده به اندازهٔ تمام  آدم های که دوستشان داشتم آنهایی که دیدمشون و آنهایی که حسرت دیدنشون رو دلم موند. 

****

 اما  تو این تنهایی خدا را بیشتر  حس کرده ام بیشتر از همیشه . 

*****

 

راستی  این تنهایی و دلتنگی بهای چیست؟

 

نظرات 5 + ارسال نظر
saeideh شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:34 ق.ظ

hey hala mifahmi hale mono, rahe derazi dar pish dari :*

مجید غلامی جلیسه شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://www.bayaz.ir

سلام لیلا جان قشنگ بود و خواندنی اما از اینکه باید برای رئیس جمهورت؟ رئیس جمهورمون؟ رئیس جمهورشون؟ رئیس جمهور -نمی دونم اینجا چه اصطلاحی بنویسم- باید جواب پس بدی اونم نه یه بار نه دو بار بلکه بارها برات ناراحتم :(

نیلو پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://soriyansh.blogfa.com

سلام آبجی خوبی خوش باش دلتنگی نکن یادت رفته چقدر سرٍ خدا و ماها غر می زدی که چرا رفتنت جور نمیشه پس خدا رو شکر کن دختر، خدا رو داری بزرگترین انرژی کنارته پس ناراحت نباش و حسابی پیشرفت کن اینجا از سوپری سر کوچه تا اشرف خانم آرایشگر فهمیدن که تو رفتی اینقدر هم ماکارونی مونده نخور اینجا هیچ خبری نیست همه صبح با عصبانیت میرن سر کار و بعد از ظهر با خستگی و ناامیدی بر میگردن خونه پس تا میتونی حالشو ببر که رفتی بهشت و ما داریم تو جهنم زندگی می کنیم

بانو سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 05:57 ق.ظ http://parsibanoo.persianblog.ir/

قدر خواهرت رو بدون لیلا جان
هر چند که دور باشید. باهاش چت کن. برای هم نامه بزنید
نزار این فاصله ها آزار دهنده بشه

شوالیه یکشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 12:21 ق.ظ http://shovaliye65.blogfa.com

چه تجربه ی خوبی داری...

راستش منم خیلی به سرم زده بود از ایران برم اما مثه تو همت و پشتکار نداشتم...


روزای اول همیشه روزای سختین مثه روزای اخر...

امیدوارم هر جا هستی و هر کاری میکنی همیشه موفق موفق موفق باشی

البته این شروع برا همه سخته و من هم روزهای اول سخت بو د اما الان مثل شهر خودم مثل مردمان خودمون دوستشون دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد